من حسین مشهدی فراهانی هستم ۲۴ ساله ساکن تهران. من بعد از شکست در کنکور کارشناسی ارشد و ۲۰ روز بیماری گوارشی و سپس بالا رفتن چربی خون و گرفتن قلبم که به معده ام هم فشار آورد و معده ام جمع شد و یک ماه مرا در خانه بستری کرد که هر دو استرس زیادی به من وارد ساخت و بعد استرس امتحان دادن دوباره کنکور ارشد و استرس کارهای اداری فارغ التحصیلی و نیز فشار در خانه و نیز فوبیا از سربازی (ترس شدید) به مدت یک هفته دچار معده درد عصبی شدم و در شب جمعه ۱۸ دی ماه ۱۳۸۸ در حال معده درد شدید و انتقادهای پدرم به یک باره دچار پانیک شدیدی شدم (حمله هراسی ناشی از فوبیا یا …) فشار خونم تا ۱۷ بالا رفت تپش قلب شدیدی گرفتم و تمام بدنم می لرزید و نفس نفس می زدم. فورا مرا به درمانگاه بردند و قرص قلب و آمپول آرام بخش قوی به من زدند تا ۱ ساعت این حالت ادامه داشت تا آرام شدم. از آن به بعد بی خوابی رفیق من شد و لورازپام و اگزازپام و کلونازپام دشمن آن. از آن به بعد از ترس معده عصبی ام که تا یک مقدار غذا می خوردم اعصابم را به هم می ریخت و دچار شوک می شدم به همین دلیل غذا خیلی کم می خوردم از ترس چربی خون هم از خوردن خیلی چیزها پرهیز می کردم و برای کاهش استرس دائما در پارک ورزش می کردم. به یکباره در عرض یک ماه (۱۸ بهمن) وزنم ۴ کیلو کم شد (از ۶۵ به ۶۱ کیلو) سعی کردم ورزش را کنار بگذارم تا وزنم کمتر نشود اعصابم به همه جای بدنم میزد به کلیه ها، پاها و دست ها وکمر و قلب و … اما معده عصبی ام و ترس دائمی از اینکه آن حملات عصبی باز هم رخ دهد باز هم وزنم را پایین و پایین تر برد (۵۹-۵۸ و سپس ۵۲ کیلو) از لاغری نای راه رفتن هم نداشتم هیچ کدام از قرص ها و آمپول ها به من کمک نمی کرد فکر می کردم تمام بدنم را مریضی گرفته و درد داشتم تا اینکه گویا خدا صدای دعایم را پاسخ داده باشد با جناب آقای دکتر سید جعفر محقق آشنا شدم. جلسه اول با مادرم رفتم چند تا سوزن خوردم و یکی هم برای خواب اول باور نداشتم ولی وقتی خواب آلودگی به سراغ من آمد فهمیدم به جای درستی آمده ام. جلسه دوم شوک درمانی بود علاوه بر سوزن های قبلی روی پایم هر کدام دو سوزن خورد بعد از فردا صبح اتفاقی نیفتاد تا اینکه حالم بد شد و شوک شدم ولی چون محرک بیرونی نداشت تحمل کردم. در جلسه چهارم بود که آقای دکتر معجزه خود را نشانم داد: دستگاه الکتروآکوپانکچر (ELECTRO ACUPUNCTURE) او روی دو تا گوشم و روی دستانم و پاهایم را با یک وسیله ای اسکن کرد و فهمید که من جز مشکل اعصاب مشکل دیگری ندارم حتی افسردگی هم ندارم. همانجا نیمی از ترس من ریخت چون خیال می کردم تمام بدنم مشکل دارد و درمان نیز دقیق تر شد و تنها اعصاب را در برگرفت و سپس کار دیگری با آن دستگاه انجام داد و جریان الکتریکی خیلی اندکی را به سوزن ها منتقل می کرد تا اعصابم را تحریک کند فکر می کنم کمی تأثیر داشت ای کاش تمام پزشکان عمومی و داخلی و سنتی و … همه از این پدیده پیشرفته ولی ساده استفاده می کردند. بعد از مدتی اعصابم آرام تر و قوی تر شد البته همزمان به استفاده از روش های دیگر مثل حجامت و داروهای گیاهی، آمپول های ویتامین، ماساژ درمانی و دوری از مسائل اعصاب خرد کن مثل اخبار و روزنامه ها و مشغول کردن خودم پرداختم. الان بعد از ۶ جلسه توان اعصابم ۲ برابر شده است و وزنم هم ۴ کیلو اضافه شده است. متشکرم آقای دکتر محقق
هم لاغرم هم آروم!
حسین مشهدی فراهانی
بازم خاطره خيلی جالب اين ستونو خودم می خوام بنويسم: يه خانم پير حدودا ۷۵ ساله با درد كمر خيلی شديد اما روحيه خيلی بالا. اولين بار كه ديدمش بيشتر از كمردرد، جذب شيرين كلامی و دل بزرگی اش شدم. وضع اقتصادی خيلی مناسب، بچه هايی كه تو ايران نيستن، دوستای زياد و مريضيای فراوون با نوك پاكت سيگار وينستون تو جيب مانتو اولين چيزايی بودن كه تو چش می زدن. كاراكتر جالبی بود. ۱۰ جلسه رو كامل اومد. جلسه دهم ديدم ديگه سرحال نيست، رو صندلی گوشه مطب سرشو به ديوار تكيه داده و از اون ميدون داری و مطب به هم ريختنا هم خبری نبود. گفتم چی شده مادر، دردت برگشته؟ مشكلی پيش اومده؟ سرشو سرد و بی روح به طرف ديگه برد و گفت: هر كاری اش می كنم از پله ها تند بالا ميام، رو تخت راحت می خوابم، سر بالايی ولنجك بالا می رم، نماز كامل می خونم، هر چی را می رم ديگه درد نمی كنه. هنوز فرصت نكرده بودم حرفاشو پردازش كنم و سوال كنم خوب يعنی چی؟ كه خودش ادامه داد: 2 ساله همه اميدم خوب شدن كمرمه، از اين مطب به اون مطب، از اين كلينيک به اون يكی، همينطور مشغولم، همش می گفتم كمردرد دارم پس هستم. اما حالا ديگه تو زندگی هدفی ندارم، می خوام خودكشی كنم! اتاق انتظار بود و حرفای مبهوت كننده اونو منشی و من و بقيه مريضا، اما يدفه كم آورد اين قيافه غصه دار و جدی رو فقط چند ثانيه ديگه تونست تحمل كنه، محكم زد زير خنده، همه سر كار بوديم. حالا خنده مريضا بود و چشمای سپاسگزار اونو و قلب شكرگزار من. بعضی وقتا آدم بهتر می فهمه چقدر كارشو دوست داره!
كمر درد دارم، پس هستم!
آقای دکتر دیگه ذله شدم، زندگیم از هم پاشیده، فکر نکنید آدم سختی نکشیده ای هستم ولی شدت این دردا، از حد گذشته، نمی تونید تصور کنید آدم چه حالی داره وقتی با ۵ تا مسکن کدئین و چند تا خواب آور بازم بره درمونگاه بگه درد دارم. اونام که طبق معمول آمپول دیازپام و چیزای دیگه که نمیدونم خالی می کنن تو رگم. هر چند دیگه رگی برام نمونده، هفته ای سه بار سرم زدن این جور مشکلاتم داره. بیرون نمی تونم برم چون ترافیک حالمو بد می کنه، بیمارستانی می شم. دانشگاه می رم ۲۰ دقیقه بیشتر دووم نمی آرم، راهی بهداری میشم. عروسی که نگید: همه عادت کردن تو عروسی آ بگردن یه گوشه خلوت و خاموش گوشه ظرفشورخانه تالار برام پیدا کنن. بچه هام اسیر عصبیت و حمله های میگرنی من میشن. روز خوش ندارن. همسرم تازگیا کم آورده شنیدم طب سوزنی تو میگرن جواب میده، این امید آخرمه آقای دکتر، امید آخرم! ۵ ماه بعد … سلام خانم منشی، عصر به خیر. آقای دکتر هستند. حیف شد، نور صالحی هستم سمیرا نورصالحی، چند ماه پیش برای میگرن می اومدم، همسرم به مناسبت سومین ماه بی دردیم، یه جشن کوچک گرفته، خوشحال میشم با آقای دکتر و خانواده هاتون تشریف بیارید. آدرس …. همین پنجشنبه شب. راستی به آقای دکتر بگین بچه هام دیگه مادر دارن، عروسی هم میرم، کلاسام مرتب شده، همسرم مدتی راحت نفس میکشه، تازه رانندگی ام می کنم.
چقدر خوبه بچه ها مادر داشته باشن!
سمیرا نورصالحی ورامین
خیلی زود ۱۴ ساله شدم، هنوز حواسم به بازی های بچگی بود عادت به لذتای کودکانه. اما دیدم دارم بزرگ میشم. مشکلات بلوغ و مسأله هویت و ارتباطم با اطرافیانم تو اون شرایط سنی هوار شد رو سرم. یکی دو سالی هم با کم کاری تیروئید مواجه بودم، وضعیت عصبی و روحی ایده آلی هم نداشتم ولی این وسط از همه بدتر وزنم بود. تو اون سن با قد ۱۵۴ شدم یه دختر ۱۰۸ کیلویی. یه توپ گوشتی واقعی. کم کم از بقیه کناره گرفتم. تو خونه و مدرسه و بین فامیل و دوستان نیز منزوی شدم، نمی خواستم با کسی مراوده کنم. بالاخره خانواده دست به کار شدن، انواع دکترا و کلینیکا و روش های مختلف از رژیمای مختلف گرفته تا … را پشت سر هم رد کردیم. ولی نمیشد. می گفتن مسأله تیروئیدم کارو سخت تر کرده. بهمن ۸۶ بود، با ناامیدی وارد مطبی شدم که می گفتن کلینیک طب سوزنیه. چشمم که به سوزنای رو بدن بیمارای دیگه افتاد خودمو باختم، دیگه بقیه اش سریع و خوب گذشت. ۳ ماه بعد ۲۸ کیلو کم کرده بودم، تو پوست خودم نمی گنجیدم، قشنگ ترین جای دنیا برام کلینیک طب سوزنی دکتر بود. تا حالا ۱۳ ماهه که تونستم وزنمو حفظ کنم. جالب اینجاست دکتر هیچ رژیمی ام به من نداد. گفت تو سن رشدی، نمی شه! ۱۸ ماه پیش ۱۰۸ کیلو، امروز ۷۸ کیلو و الان مشغول نوشتن این مطلب برای سایت دکتر، به عنوان تشکر.
قشنگ ترین جای دنیا
با هزار امید و کلی تحقیق و بررسی بالاخره، تصمیم گرفتم طب سوزنی رو هم امتحان کنم، رفتم تو مطب، گفتند مشاوره رایگانه، راضی تر شدم، نشستم گفتم گفت گفتم گفت گفتم گفت، دکتر گفت چون دیابت داری، تیروئیدتم کم کاره، ممکنه طب سوزنی خوب جواب نده، گفتم می خوام امتحان کنم، می خوام چاقی ام رو بکشم، دیوونه ام کرده، زندگیم خراب شده، اصرار کردم، پرونده تشکیل داد، گفت بدونید برای احتمال ۵۰% حرکت می کنیم. ۷ هفته گذشت (کمتر از ۲ ماه)، ۲ کیلو بیشتر کم نکردم، اما خیلی اتفاقای خوب دیگه افتاده بود، حالا دیگه خوابم منظم و مناسب بود، روحیه ام منطقی و با ثبات شده بود، قرص های تیروئیدمم به موقع می خوردم، تازه این آخرا بود که دکتر برام توضیح داد بیماری اصلی تو افسردگی بود که فعالیتت رو کم کرده بود و مصرف قرص های تیروئید و دیابت رو به هم ریخته بود. راستی دکتر بهم یه برنامه ورزشی متعادل داده، تضمین داده ماهی ۲ کیلو کم می شم، گفته از هیچ رژیمی ام استفاده نکنم. اینم یه جورشه!
اینم یه جورشه!
قرار نبود بنده تو این ستون چیزی بنویسم. اما انگار وسوسه اش دلمو گرفته. گفتن از کرمان اومدیم. از اینترنت پیداتون کردیم. اومدیم برا درمان. گفتم نمیشه باید خودش بخواد. توضیح دادم طب سوزنی فقط رفع وسوسه می کنه. درمان اضطراب اعتیاد می کنه. آرامش میده. درد عضلانی کم می کنه و … ولی دست کسی رو نمی بنده. گفت خودمم می خوام. گفتم بسم الله …. شروع کردیم. مرتب اومد خانواده محترمش مثل کوه پشت سرش. امروز جلسه پنجم بود. تقریبا کارمون تموم شده. گفتم آخر هفته یه جشن بگیرید. همه رو دعوت کنید. خبر موفقیت همه جا پخش بشه. مریض بعدی اومد تو اتاق. اما مادر کرمانی هم دوباره اومد. اشک در چشم، با ادبی که من لایقش نبودم. گفتم من هم ذوق زده ام. شادی من رو کمتر از برادرش ندونید. گفت من هم ذوق زده ام. هدیه ای تو دست مادرانه اش بود. داشتم می گفتم نه و … گفت قبول کنید. به عنوان یه مادر! خدایا به عنوان یه برادر میگم: این موفقیت رو حفظ کن.
به عنوان یک مادر!
طول زندگی مشترکمون هنوز، سالگرد ندیده بود، عقدنامه هنوز معنی سال رو نفهمیده بود، اما رنگ فضای مشترک بین ما خیلی زود خاکستری شده بود. هیچ کدوم زیاده خواه نبودیم یا مغرور، به اندازه سنمون عقل داشتیم. اما به خاطر فشارهای سنگینی که تو روند خرید و آماده سازی جهیزیه داشتم کلا عوض شده بودم، اعصاب و روانم به هم ریخته بود. عاقبت صداش از معده ام در اومد. بر عکس همه که اخرش میرن طب سوزنی، از تابلو طب سوزنی مطب نزدیک محل زندگیمون رفتم تو برا درمان درد معده! دکتر فقط ۱۵ دقیقه زمان داشت تا خوب معاینه کنه و با صحبت و بالا پایین کردن من، بفهمه ریشه مساله جای دیگه است، پیشنهاد کرد ۵ جلسه فقط روی اعصاب کار کنه، بعد اگه نیاز شد بریم سراغ معده. قبول کردم شروع شد. الان جلسه پنجمه حالم حرف نداره، تحملم مثل همه مردمه، بیخودی عصبانی نمی شم، درد معده هم ندارم، دکتر گفته خلاصه ماجرا رو بنویسم، منم نوشتم، همین!
برعکس همه!
۱۰ جلسه یه جا، ۷ جلسه یه جا و الان هم ۵ جلسه است که اینجا می آم. اسم بیماری ام فلج مغزیه. پزشکی مدرن تحویلم نمی گیره، می گه کاری نمی تونه بکنه، هی می فرسته فیزیوتراپی. البته مشکل زیادی ندارم، ولی برا یه دختر ۱۸ ساله خیلی سخته که عضلات یک طرف صورتش، افتاده باشه و انقباضاتش درست نباشه، موقع خوردن، موقع خندیدن، موقع صحبت و حتی موقع نفس کشیدن. هر سه مرتبه ای که طب سوزنی رفتم، حرکت قابل ملاحظه ای به سمت بهبودی داشته ام، خوشحالم که اولین بار، وقتی با درمان های سوزنی در فلج مغزی در اینترنت مواجه شدم، رهایش نکردم و ادامه دادم. امیدوارم هیچ کس تو دنیا، فلج مغزی نگیره.
اسم بیماری ام فلج مغزیه
عاطفه.میم.
زمانی که برای اولين بار به کلينيک طب سنتی چين مراجعه کردم ۴۵ سال بود که از بيماری ميگرن رنج می بردم. اولين بار برای سه هفته در درمانگاه طب سوزنی بستری شدم و درمان من مؤثر بود و تحولی در زندگی و مدل حياتم ايجاد شد. سال دوم بار ديگر به درمانگاه فوق مراجعه کردم و خانم لين پزشک طب سوزنی بيمارستان مرا درمان کرد. وی هر روز دو بار طب سوزنی انجام می داد. اين بار پيشرفت غير منتظره ای حاصل شد و سردرد من کاملا از بين رفت. دکترلين من را از درد اين بيماری نجات داد و من بسيار از او تشکر می کنم.
میگرن خانم بیروچ
ارنولف بهری ۷۰ ساله از اهالی شهر بيروچ آلمان
خربزه هم خوردم، انگور هم خوردم، واقعاً حساسیتم پیدایش نیست! «یادآوری: جهت حفظ امانت، متن اظهارات نویسنده (بیمار) را تغییر نداده ایم.» دکتر! خدایی اش حساسیته خوب شده! تو همین هشت جلسه انگار به کلی حساسیتم پیدایش نیست!. این دفعه حتی انگور و خربزه هم خوردم. خبری نیست. قبلاً ها به محضی که لب به خربزه و انگور می زدم حسابم با کرام الکاتبین بود.
حساسیت تنفسی
ع. از تهران، ۱۱/۰۶/۱۳۹۳
از اولین جلسه تا امروز (جلسه پنجم) هیچ حساسیتی نداشته ام، در محیط هم قرار گرفته ام ولی آنتی هیستامین را هم قطع کرده ام، مشکلی هم ندارم. البته جناب دکتر! شاید این چند خط برای خوانندگان شما خاطره مهمی به حساب نیاید و حتی نمک و جذابیتی نداشته باشد اما برای من که سال هاست از حساسیت رنج می برم جملات با اهمیتی است. جملاتی که هیچ وقت فراموشش نمی کنم.
حساسیت